چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ق.ظ
MAHDI mouood
رفته بودم یک شبى در مجلسى***در میان جمع مردم حرف خوبى زد
کسى
گفت: آقا گر بپرسند کافران***پس چه
شکلى است قامت آقایتان
ما چه گوئیم در جواب آقاى من***چهره
بنما بر رخ اعماى من
البته ما خود مقصر بوده ایم***تاکنون
این چهره را نى دیده ایم(ندیده ام)
روى زیباى تو یک فرزانه است***دیدنش
از بهر من افسانه است
گرچه من روى تورا نى دیده ام***وصف آن
زیبا رخت بشنیده ام
هرکسى از من بپرسد یک زمان***بر که
ماند چهره آقایتان
من بگویم یوسف زهراست او***چهره اش
چون سید بطحاست او
گونه ها سرخ است و ابروها
سیاه***قامتش افراشته صورت چو ماه
حال زیبایى به لب دارد گلم***مى شود
روشن زدیدارش دلم
خُلق او نرم و نگاهش مهربان***مى
نشیند گفته اش بر دل به جان
کى شود محدود او اندرز زمان***یا شود
محصور او اندر مکان
عالم اندر دست او باشد همه***او ندارد
قدر خَرْدل واهمه
توپ و تانک و بمبهاى سهمگین***ژ3 و
سیمنیوف و بحرى زِ مین
این همه انبارهاى بى نظیر***در ید
والاى او باشد اسیر
قدرتش را کى توانى وصف نمود***قدرت او
را کسى واصف نبود
۹۵/۰۴/۲۳
۰
۰
MAHDI mouood