دلم گرفته از این جمعه های تکراری

دلم گرفته از این انتظار اجباری

چه قدر ندبه بخوانم! چرا نمی آیی؟

چه دیده ایی که از این دل شکسته بیزاری!؟

 


نیا! به درد خودم گریه می کنم، باشد

شما که از بدی حال من خبر داری

«صلاح مملکت خویش خسروان دانند»

ازاین به بعد غزل، من ندارم اصراری

نیا! که وُسع خرید کلافِ نخ هم نیست

شما که با خبر از نرخ هایِ  بازاری

امان نمی دهدم گریه، درد و دل دارم

به سینه مانده چه ناگفته هایِ  بسیاری

به جان مادرت آقا به کار می آیم

مرا اگر تو در این روضه ها  نگه داری

به درد می خورم آقا، مرا تحمل کن

به جای «شیعه» بخوانم «غلام درباری»

تو شاهدی! جگرم خرجِ روضه هاتان شد

گمان کنم که به من اندکی بدهکاری

ببخش، حرف زیادی زدم، غلط کردم

شما امامی و من هم غلام، مختاری

مرا فراق و غمت می کشد، تو خواهی دید

که خورده برگۀ ترحیم من به دیواری

وحید قاسمی